جورج دبلیو بوش رئیس جمهور آمریکا 11 سپتامبر سال 2001 برابر 21 شهریور 1380 پس از برخورد دومین هواپیمای ربوده شده به برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی اعلام کرد که ایالات متحده مورد حمله قرار گرفته است. پس از اعلام سقوط پرواز شماره 93 و 175 جورج بوش گفت که ارتش ایالات متحده در سرتاسر جهان به حال آماده باش کامل درآمده است و تأکید کرد که عاملین این جنایات "بشدت مجازات" خواهند شد. در ساعات پایان همان روز رسانههای خبری به نقل از مقامات آمریکایی اسامه بن لادن سرکرده تکفیری جریان افراطی القاعده را مسبب وقوع حوادث تروریستی خواندند.
گرچه نحوه عملیات تروریستی، میزان تخریب ساختمان تجارت جهانی، غیبت کارکنان یهودی – اسرائیلی این مرکز در روز حادثه سوالات بسیاری را درباره دخالت مقامات آمریکایی در ذهن تحلیلگران و افکار عمومی دنیا ایجاد کرد اما بلافاصله دولت آمریکا سیاست رسمی خود را "جنگ علیه ترور" اعلان نمود. دولت ایالات متحده در راستای سیاست "جنگ علیه ترور" چند طرح حمله و اشغال نظامی را با بهانه نابود کردن گروههای افراطی و تروریستی و دولت پشتیبان آنها را عملیاتی کرد. رئیس جمهور وقت در اقدامی یکجانبهگرایانه کشورهایی چون کره شمالی، لیبی، عراق، افغانستان، کوبا و جمهوری اسلامی ایران به پشتیبانی از تروریسم متهم کرد. جورج دبلیو بوش مدعی شد این کشورها تهدیدی برای آمریکا، کشورهای غربی و جهان به شمار میروند. نتیجه عملی این سیاست آن شد که ایالات متحده به بهانه جنگ با تروریسم، در سال 2001 با مداخله نظامی، افغانستان را اشغال کرد و دو سال بعد یعنی در سال 2003 با حمله به عراق، این کشور را به اشغال نظامی خود در آورد. جنگی که غیرنظامیان افغانی و عراقی را نیز هدف قرار داد. بر اساس آمار سازمان بهداشت جهانی، تنها در فاصله مارس ۲۰۰۳ تا ژوئن ۲۰۰۶ در نتیجه حمله نیروهای آمریکایی به عراق بیش از ششصد هزار عراقی جان باختند. سازمان ملل نیز اعلام کرد که از ابتدای ژانویه تا پایان اکتبر سال 2009، 2038 نفر در افغانستان به دلیل حملات نظامی و تروریستی کشته شدند که طی مدت مشابه در سال 2008 این میزان 1838 نفر بود.
پس از اشغال نظامی عراق و افغانستان سیاست ضدتروریستی دولت بوش ابعاد بینالمللی و فرامنطقهای به خود گرفت که سمبل آن مبارزه با گروه تکفیری القاعده به سرکردگی اسامه بن لادن بود. مبارزه با القاعده دستاویز مناسبی برای مقامات آمریکایی بود تا با استفاده از آن بر دولتهای مخالف خود فشار وارد کرده، آنان را تحریم کنند و یا تهدید به اقدام نظامی نمایند. در واقع کلید واژه تروریسم ابزاری بود برای گرههای سیاست خارجی دولت آمریکا. حتی فشار بر جمهوری اسلامی ایران، حزب الله لبنان و گروههای مبارز فلسطینی در جهت حمایت از رژیم صهیونیستی نیز با بهانه مبارزه با تروریسم صورت میگرفت.
شکست دولت آمریکا در جنگ عراق و افغانستان که موجب تقویت و افزایش نفوذ جمهوری اسلامی در منطقه گردید، همزمان با ناکارآمدی سیاست ضد تروریستی بوش، تکانههای سختی را بر اقتصاد این کشور وارد نمود و موجب شد تا نخستین علائم بحران اقتصادی در بازارهای ایالات متحده آشکار گردد. اخیراً دانشگاه هاروارد در گزارشی، هزینه جنگ آمریکا در عراق و افغانستان را شش تریلیون دلار برآورد کرده است.
بحران اقتصادی آمریکا و نارضایتی عمومی مردم این کشور از این مساله موجب شد تا چاقوی تیز "جنگ علیه ترور" برش سابق خود را نداشته باشد. دولت بوش باید پاسخگوی هزاران آمریکایی بیکار، بیخانمان و مأیوس از آیندهای میبود که به خاطر جنگطلبی دولتمردانشان بدین روزگار دچار شده بودند. اتمام تاریخ مصرف جنگ با تروریستها و فشار اقتصادی موجب شد تا دولت آمریکا به تدریج از سیاستهای خود فاصله بگیرد. شاید به همین علت بود که جمهوریخواهان آمریکایی در سالهای پایانی دولت بوش به سمت مذاکره و گفتگو با طالبان رفتند. مذاکراتی که معنای آن به رسمیت شناختن طالبان و گشودن راهی برای نفوذ این جریان تروریستی در آینده کشور افغانستان است.
باراک اوباما رئیس جمهور حزب دموکرات آمریکا در شرایطی با شعار تغییر به قدرت رسید که رکود بر اقتصاد لیبرال آمریکا سایه افکنده و افکار عمومی از سیاست ضدتروریستی بوش ناراضی بود. اوباما علیرغم تغییر در ادبیات سیاست خارجیش، سیاستهای بوش را در این حوزه دنبال کرد.
اما بیداری اسلامی در منطقه جنوب غرب آسیا و شمال آفریقا سیاست منطقهای دولت آمریکا را با چالشی غیر منتظره مواجه نمود. سقوط رژیمهای وابسته به غرب در تونس، مصر، لیبی، یمن و تزلزل رژیمهای بحرین، عربستان و قطر تمام معادلات منطقهای و بینالمللی آمریکا را به هم ریخت. سقوط شرکای منطقهای و افزایش نفوذ جمهوری اسلامی ایران موجب شد تا دولت آمریکا در جهت تغییر موازنه جدیدی که به سود ایران شکل گرفته بود برآید.
انحراف در بیداری اسلامی و تغییر حکومت در سوریه میتوانست تا حدودی این موازنه را تغییر داده و تحولات را به مسیر پیشین بازگرداند. به همین علت فشار برای برکناری رئیس جمهور اسد آغاز شد. مهمترین اقدام برای این هدف، تجهیز مالی و تسلیحاتی نیروهای معارض سوری برای برآفروختن جنگ داخلی بود؛ معارضین که حالا دیگر فقط ملیت سوری ندارند و ترکیبی نامتجانس از ملیتهای مختلف هستند. تنها وجه تشابه میان معارضین مورد حمایت دولت آمریکا تکفیری بودن آنهاست. در واقع مقامات آمریکایی برای سرنگونی دولت سوریه دست به دامان جریانی شدند که زمانی با ادعای مبارزه با آنان به کشور افغانستان تجاوز کردند. جریان تکفیری القاعده که زمانی بوش وعده "مجازات شدید" آنان را داده بود حالا در قامت پیاده نظام اوباما با دولت اسد در جنگند و آمریکا برای موفقیت آنان تصمیم به حمله نظامی محدود گرفته است. حالا این سوال ذهن تحلیلگران مستقل بینالمللی را میآزارد که آینده مناسبات دولت ایالات متحده آمریکا با گروههای رادیکالی چون القاعده چگونه خواهد بود؟
بروزم.. به ما هم سر بزنید..